روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

یاد ایام عاشقانه

این شعر. لطیف ترین شعر عاشقانه ای بود که من در عنفوان جوانی خواندم و در خاطر سپردم. روزگاری که همه دنیا برام عاشقانه بود. زمانی که همه فکر می کردند قراره پزشکی بخونم و منم مثل پسر عموم رتبه دو رقمی می یارم و می رم شهید بهشتی. روزهایی که یه نم بارون می تونست اشک به دیده من بیاره و یا مثل شراب مستم کنه، طوری که تو حیات فریاد خوشی سر بدم و با همه وجود آرزو کنم که کاش خدا از آسمون پایین می اومد و من بغلش می کردم و به خاطر همه اون حس های زیبا می بوسیدمش. حمید مصدق  و شعرش و اسمش .  

استادی که شعر های زیبای حمید مصدق رو برامون توی بارون می خوند . شب شعرهایی که نمی دونم چرا فقط ازشون شیشه بارون خورده ماشینی که می رفتیم یادم مونده. خدایا ! چقدر عشق تو زندگی به من چشوندی! ممنونم! 

 

در من غم بیهودگی ها می زند موج

در تو غروری از توان من فزون تر

در من نیازی می کشد پیوسته فریاد

در تو گریزی می گشاید هر زمان پَر

ای کاش در خاطر گل مهرت نمی رست

ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت

ای کاش دست روز و شب با تار و پودش

از هر فریبی رشتة عمرم نمی بافت

اندیشة روز و شبم پیوسته این است

من بر تو بستم دل ؟

دریغ از دل که بستم

افسوس بر من ، گوهر خود را فشاندم

در پای بت هایی که باید می شکستم

ای خاطرات روزهای گرم و شیرین

دیگر مرا با خویشتن تنها گذارید

در این غروب سرد درد انگیز پائیز

با محنتی گنگ و غریبم واگذارید

اینک دریغا آروزی نقش بر آب

اینک نهال عاشقی بی برگ و بی بر

در من ، غم بیهودگی ها می زند موج

در تو غروری از توان من فزون تر


حمید مصدق

سفر نامه

سلام  

و اما درباره این سفر :

از اونجائیکه هیچکی نمی دونه اینجا کجاست، ما هم لو نمی دیم دیگه که مسافرتمان به کدام شهر بود. این عکس زیبا کار خودمان است . (ما و همسرمان نداریم دیگه! ما یک روحیم در دو بدن) 

http://s5.picofile.com/file/8125672750/IMAG0166.jpg  

و اما سفر غیر مترقبه که بسیار خوب بود. با همسر و در یک گروه علمی. این عکس یک آرامگاه است که شانسی زاویه خوبی دراومد. یک کلبه سنگی که داره مارو می پاد. چشماشو ببینید چه قشنگه! کیفیت عالی عکس به خاطر اینه که در حین حرکت و از پشت شیشه اتوبوس گرفته شده. 

http://s5.picofile.com/file/8125673500/IMAG0183.jpg 

این هم سد کارون 4 (باز هم از درون اتوبوس و در حال حرکت) 

http://s5.picofile.com/file/8125674050/IMAG0182.jpg 

سد کارون 3 هم در شب عکس گرفتیم و باز هم در حال حرکت که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. 

سدی قراره در این دره احداث بشه(خداییش دره به این باریکی فقط تو کارتون پسر شجاع بود) 

http://s5.picofile.com/file/8125674684/IMAG019%D8%B70.jpg 

این هم چند تا تصویر از منطقه قشنگ اطراف رودخونه. 

http://s5.picofile.com/file/8125675192/IMAG%D8%A80198.jpg 

و در آخر سد مارون. کلی بز کوهی اطراف سد بودن که در عکسهای ما هیچ تفاوتی با تخته سنگهای دیواره ها نداشتند. 

http://s5.picofile.com/file/8125675426/IMAG0209%D8%B1.jpg 

سفر سه روزه مون خیلی آموزنده بود و دوست های خوبی هم یافتیم.  

قسمت قشنگش جفنگیاتی بود که پشت سر همسرانمان گفتیم و دلمان جلا یافت. خداییش که همه مردا عین همن ! دکتر و مهندس و معلم و باقالی فروش و غیره تفاوت اندکی در خلقیات دارن ولی همشون در امر حرص دادن همسرانشان بسیر توانا هستند و روشهایی مشابه دارند. این بود نتیجه این سفر علمی. 

پ.ن: شمام اخر انشاهاتون می گفتین" این بود انشای من، زنده باد معلم من" یا فقط ما اینقدر ضایع بودیم؟

coming soon

دو روز پیش از یک مسافرت غیر مترقبه درست،  وسط این مسافرتی که الان هستیم ، برگشتیم. 

یک خاطره خوب. اومدم تهران درباره اش می نویسم. 

احساس می کنم دلم براخدا تنگ شده. گاهی حس می کنم خدا رهام کرده! اینطور وقتها لجباز می شم.یه حس تلخ داره این فکر. کاش خدا بازم کمکم کنه! 

کاش تا چند روز دیگه اینجا بنویسم چقدر الکی نگران بودم! کاش! 

میدونید کفر و ایمان نیم بند ما گاهی از ائمه هم با ارزش تره؟ آخه ما با علمی ایمان آورده ایم که خیلی ناقصه ولی اونا با آگاهی واقعی! همیشه میگم خدا اینو می دونه! خودش به بی ایمانی هامون کمک خواهد کرد!  

 

خسته شدیم...

دیشب 7 کیلو کلم پیچ خرد کردیم و سرخ کردیم (با مادر شوهر) له ...له ام! روز قبلشم 10 کیلو سبزی آش! روز قبل ترشم 5 کیلو سبزی کلم پلو!  مثلن اومدیم مسافرت!!!  خار شوور با کمال روی زیاد می رن بیمارستان و وقتی هم می یان ظرف  هاشونم من باید بشورم!  خونه 300 متری و تمیز کاری هاش هم بماند! تقصیر خودمه که دلم برا مادر شوهرم می سوزه! حرفم راجع به توان لذت بردن در هر شرایطی رو همین جا پس می گیرم! (ماست و کنگرم نمی خوام!)

 

 

خودتون قضاوت کنین! اونوقت آقایون محترم می گن چرا ما از قوم شوهر می نالیم ! خب رحم ندارن دیگه!  امروز قرار بود بریم باغ که جاری محترم به خاطر سختی اش براشون ، کنسل کردن!  

حالا من حق ندارم با شوهر خودم و تنهایی برم تفریح؟؟ هر چی می کشم از دل نازکم می کشم !   .

فقط قسمت دل تنگی های شوهر برایمان بسیار خوب تدارک دیده شده بود وگرنه بقیه این مسافرت تا اینجاش که خیلی مالی نیست. 

اینم چند تا عکس از باغچه شون!

در انتظار یار..

از صبح خوشحالم که همسری هم دارد می آید . الانا دیگه باید رسیده باشه. انقد حرصم می گیره وقتی فکر می کنم که شاید اون خیلی دلش تنگ نشده باشه! انقد حرص می خورم که از یه جایی به بعد مردا به چشم مشکلاتشون به زن  و  بچه اشون نگاه می کنن! انقد کلا از دست این مردا باید حرص خورد که نگو!!!! 

از وقتی اومدیم خار شوور که همیشه هم صحبتمون بود دو در می کنه و می ره بیمارستان! (سوپروایزره) همش هم می گه سمیناره! بیچاره آزمون داره و می ره درس می خونه! فکر کنم از همه بیشتر مزاحم اون شدیم.  

یه هفته دیگه هم اینجاییم. خدایا به فریاد برس!

و سفر ...

سلام گرم ما را از کوههای زاگرس پذیرا باشید، تا اطلاع ثانوی! 

یهو در عرض نیم ساعت تصمیمی گرفتیم و بلیط گرفتیم و 6 ساعت بعد هم پرواز! 

الان دو روزه که اینجاییم! هنوز جایی نرفته ایم . مسافرت بی سر و همسر به شهر همسر ! چه شود! قوم شوهر دارا می دونن چقده من شجاعم!!!! 

هوا کمی گرم ولی خوب است! شنبه شب با اون طوفان و بارون فکر می کردم که خیلی تاخیر داشته باشیم ولی نداشتیم و از باران رگباری زیبا، پای پلکان هواپیما مستفیظ شدیم و ایضا خیس! 

برنامه تفریحی خاصی ندارم ولی اگه منو شناخته باشین می دونین که از یه ماست و کنگر خوردن هم با نشستن تو حیاط و زیر درختا می تونم برا خودم خاطره بسازم.  

ادوات خوشنویسی نیاوردیم به هوای خارشوور ، لپتاپ نیاوردیم به هوایی که همسر بعد از ما خواهد آمد و او می آوردش، نوت بوک نیاوردیم به خاطر پسر که اینجا فقط از امکانات حیاط و بازیهای بدنی استفاده کند . خلاصه کلام فقط خودمان را اورده ایم و اینک می بینیم که چه قدر گاهی ناکاملیم بدون وسایلمان. شوهرا بیا زودتر دیگه!  

از این شهر شوهر آمدن فقط از اولش که با یه عالمه خانم خوش تیپ مواجه می شویم و اضافه وزنمان یادآوری می شود بدمان می اید!چه معنی داره زن دو شکم بزاد و تیپش بازم دخترونه باشه! اصن شوهرش دپرس می شه! قربون خار شوهرام که باربی شون خودمم!

مائیم دیگر!!!!!! همه جوره می توانیم!!!

دیروز رفتیم نمایشگاه گل و گاه ، پارک گفتگو!  

آنقدر شلوغ بود که نگو! سر مان هم هی می گفت: " مامان له شدم! مامان هیچی نمی بینم! مامان اسباب بازی هاش کو؟؟" (به یاد نمایشگاه بازی و سرگرمی شهرداری). فکر کنم تو عکس های تکی و خانوادگی صد نفر افتادم! 

آتلیه که نداریم خو! بایدم مردم گل می بینن و تزیینات اینطوری سر و دست بشکنن دیگه!!!! 

ما چهار تا گلدان میخک استدیم! (گل بهی و قرمز انتخاب ما و زرد و سفید انتخاب پسر ) 

اما قشنگ ترین قسمتش گلی بود که ما را یاد مردم شریف خودمان انداخت! قربون مردم گلمون! 

ببنیدشون!  

http://s5.picofile.com/file/8124224726/IMAG0143.jpg  

قشنگ ترین گل از نظر من (البته با دید خریدارانه برای روی اپن)  

http://s5.picofile.com/file/8124224750/IMAG0145.jpg

بسا کسا که به روز تو آرزومند است...

می خواستم بنویسم " حالی چه سخت را گذراندیم و زنده ایم     ما را به سخت جانی خود این گمان نبود" 

 ولی دیدم  

بسا کسا که به روز تو آرزومند است...   

خب فکر کنم به اندازه کافی تلاش کردم، بقیه اش دیگه دست خدا رو می بوسه!  

.... ادرکنی!

گاهی گمان نمی کنی که چه می شود
گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی بساط عشق خودش جور می شود
گاهی به صد مقدره ناجور می شود
گاهی گدای گدایی و چاره نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود....  

خب ناگفته معلومه که ما الان در آن گاهی مصرع دومیم، یه کم خدا جونمون پارتی بازی کنه ، ایشاله  وارد مصرع های خوب می شیم و .... اونوقت بازم مثل حالا می گیم خدایا شکرت ...

بعله اقاجون اصن مگه خدا به خاطر توجه بنده اش کمکش می کنه؟  پس دلیل نداره اگه همه چیز خوب شد خیلی بهش حال بدیم و اگه بد شد هی گله کینم! خوشگل خانم که چهار روزه خون فرشته ها رو کردی تو شیشه و مدام گله می فرستی اسمون! آدم باش!

جریمه...

تا حالا سابقه داشته که از دست خودتون ناراحت بشید و خودخوری کنید؟ یه چزی بگید یا کاری احمقانه بکنید و همش خودتونو سرزنش کنید؟  

حس خیلی بدیه! آدم رو از خودش نا امید می کنه!  

تازگی ها یاد گرفتم ، تا از دست خودم به دلیلی شرمنده می شم و یا عصبانی! زیادکشش نمی دم! خیلی زود یه محاکمه برا خودم برگزار می کنم و قائله ختم به خیر می شه! حالا یا نتیجه این محکمه این می شه که حق داشتم و خیلی مقصر نبودم ، که در اینصورت قلم عفو بر جرایم خود می کشم و ضمن بخشیدن خودم سعی می کنم دیگه شرایط این سردرگمی کمتر پیش بیاد! ولی اگه محکوم بشم خودم رو جریمه می کنم! با خودم هم شوخی ندارم! اوایل به روش دکتر رجایی می گفتم که یه عبادت انجام بدم! بعد دیدم که نه! عبادت برای من حس پشیمونی نمی یاره! حالا جریمه ای که برا خودم می ذارم، محدود کردن خودمه!یعنی انجام دادن کاری که خیلی برام فان هست! مثلا تازگی ها وبلاگ نویسی و وبلاگ خونی خیلی در روز منو سرگرم می کنه و بین درس خوندن و کارهام دیقه به دیقه یه سر به نت می زنم! و واقعا حس خوبی به من میده! 

دیروز یکی از این محکمه ها داشتم و تصمیم گرفتم یک روز نه وبلاگ بخونم و نه بنویسم! (خدارو شکر! نزدیک بود بگم یه هفته) اصلنم خنده نداره! مهتاد نشدین که بدونین چطور آدم مثل مرغ سر کنده می شه! از دیروز ده بار اومدم بشینم پا نت، ولی به خودم گفتم: " تا تو باشی دیگه از این گندها نزنی!" و رد شدم! و نمی دونم باور می کنین یانه! اما واقعا باعث می شه بدون خودخوری از این به بعد بیشتر به نتیجه کارهام فکر کنم، چون دیگه مثل سابق براشون عزاداری نمی کنم و یا بیخیال از کنار اشتباهاتم رد نمی شم! لوس هم خودتونید اگه دارید تو دلتون اینو به من می گید! امروز فکر کنم 24 ساعت پر نشده بود که نشستم پا نت! اونم چون دیروز 14 ساعت درس خوندم به خودم فرجه دادم !

از این به بعدم برا اینکه دیگه دخترمون بی نتی نکشه، مواظب زبونش خواهد بود! 

نظراتی که در جهت تعریف از این کارم نباشن تایید نخواهند شد! فک نکنید کسی اینجا نظر نمی ذاره ها! نه!

آموزش بینی....

" خدایا غلط کردم " ها شروع شدند. امروز هم رفتیم کتابخانه. شوهر بازم به خوراکی هام گیر داد! برگشته می گه " پیک نیک می ری دیگه !" آخه واسه 8 ساعت خوندن اینا زیادن؟   

http://s5.picofile.com/file/8123481850/IMAG0136.jpg 

وقتی زنگ زدم که بیا دنبالم ، فرمودند : " تموم شد؟" گفتم: نه بابا هنوز خیلی مونده" می گه " عیب نداره بیار خونه بخور!"  

امروز ظهر پسرم نچ نچ می کرد که گفتم چی شده؟ یه دستمال برداشت و خیلی عالمانه گفت:" هیچی .. آموزش بینی گرفتم!!!" 

به نظرتون خوب می شه؟ حرف زدن یاد می گیره؟ آخه اینا دیگه از غلط رد شدن، فاجعه ان!