از صبح خوشحالم که همسری هم دارد می آید . الانا دیگه باید رسیده باشه. انقد حرصم می گیره وقتی فکر می کنم که شاید اون خیلی دلش تنگ نشده باشه! انقد حرص می خورم که از یه جایی به بعد مردا به چشم مشکلاتشون به زن و بچه اشون نگاه می کنن! انقد کلا از دست این مردا باید حرص خورد که نگو!!!!
از وقتی اومدیم خار شوور که همیشه هم صحبتمون بود دو در می کنه و می ره بیمارستان! (سوپروایزره) همش هم می گه سمیناره! بیچاره آزمون داره و می ره درس می خونه! فکر کنم از همه بیشتر مزاحم اون شدیم.
یه هفته دیگه هم اینجاییم. خدایا به فریاد برس!