روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

سفر نامه

سلام  

و اما درباره این سفر :

از اونجائیکه هیچکی نمی دونه اینجا کجاست، ما هم لو نمی دیم دیگه که مسافرتمان به کدام شهر بود. این عکس زیبا کار خودمان است . (ما و همسرمان نداریم دیگه! ما یک روحیم در دو بدن) 

http://s5.picofile.com/file/8125672750/IMAG0166.jpg  

و اما سفر غیر مترقبه که بسیار خوب بود. با همسر و در یک گروه علمی. این عکس یک آرامگاه است که شانسی زاویه خوبی دراومد. یک کلبه سنگی که داره مارو می پاد. چشماشو ببینید چه قشنگه! کیفیت عالی عکس به خاطر اینه که در حین حرکت و از پشت شیشه اتوبوس گرفته شده. 

http://s5.picofile.com/file/8125673500/IMAG0183.jpg 

این هم سد کارون 4 (باز هم از درون اتوبوس و در حال حرکت) 

http://s5.picofile.com/file/8125674050/IMAG0182.jpg 

سد کارون 3 هم در شب عکس گرفتیم و باز هم در حال حرکت که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. 

سدی قراره در این دره احداث بشه(خداییش دره به این باریکی فقط تو کارتون پسر شجاع بود) 

http://s5.picofile.com/file/8125674684/IMAG019%D8%B70.jpg 

این هم چند تا تصویر از منطقه قشنگ اطراف رودخونه. 

http://s5.picofile.com/file/8125675192/IMAG%D8%A80198.jpg 

و در آخر سد مارون. کلی بز کوهی اطراف سد بودن که در عکسهای ما هیچ تفاوتی با تخته سنگهای دیواره ها نداشتند. 

http://s5.picofile.com/file/8125675426/IMAG0209%D8%B1.jpg 

سفر سه روزه مون خیلی آموزنده بود و دوست های خوبی هم یافتیم.  

قسمت قشنگش جفنگیاتی بود که پشت سر همسرانمان گفتیم و دلمان جلا یافت. خداییش که همه مردا عین همن ! دکتر و مهندس و معلم و باقالی فروش و غیره تفاوت اندکی در خلقیات دارن ولی همشون در امر حرص دادن همسرانشان بسیر توانا هستند و روشهایی مشابه دارند. این بود نتیجه این سفر علمی. 

پ.ن: شمام اخر انشاهاتون می گفتین" این بود انشای من، زنده باد معلم من" یا فقط ما اینقدر ضایع بودیم؟

نظرات 2 + ارسال نظر
خورشید جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 08:55 ب.ظ http://khorshid92129.blogfa.com/

تازه جنگ تموم شده بود این جمله یعنی سنتون بیشتر از منه

نه عزیزم! من که کلا هیجده سال و چند ماه (178 ماه)، بیشتر سنم نیست! فکر کنم فقط یه ده ، یازده سالی ازت بزرگترم نه؟

Birsan دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت 06:17 ب.ظ http://birsan-21.blogfa.com/

به به چه عکسایی...

نه فقط شما انقدر ضایع بودین
خداییش من یادم نمیاد آخر انشاهام این جمله رو نوشته باشم.حالا فوقش نوشته باشمم نوشتم "این بود انشای من." دیگه زندباد معلم من یادم نمیییاد!!!!!!

قابل نداشت!
از بچه های سال بالایی مون یاد گرفته بودیم و با افتخار هم می گفتیم!
تازه جنگ تموم شده بود و من عاشق مقدمه و موخره ای بودم که ابتدا و انتهای انشا تقدیم می کردیم به امام و شهدا! کلا 4 خط بود اصل انشام.
شاید پست بعدی یکی از همین خاطرات انشاهام که خیلی هم خشن است را بگویم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد