روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

مردم ما شاهکارن

خب امروز هم روز خوبی است و با کلفتی های هر روزه آغاز شده. نیم ساعت دیگه هم کار دارم ولی بعد باید یه ثبت نام کنم و برم دانشگاه ببینیم استاد محترم خوندن کارمون رو یا نه؟  

دیروز کلا به کار در خانه گذشت . هم من و هم همسری. این وسط هم طبق معمول بچه جان حال کردند. 

من هر روز می رم با دوستم پیاده روی ساعت شش تا هفت. از خونه تا پارک لاله و دور پارک هم یه دور و دوباره برگشت به خانه. هفته قبل وقتی به طرف در پارک لاله (تو خیابون کارگر جلوی اتکا) می رفتیم . دیدم کنار ه سمت راستمون یه سطل های سفید ماست با سیمان در زمین فرو رفته ُ حدودا هر یک متر یکی بود. توش رو که نگه کردیم سیم هایی دیده می شد که نشان می داد اینا بعدا می شه لامپ های روی زمین. خب تا اینجا که بد نبود. دیشب وقتی با  و پسر از اونجا رد می شدیم شنیدم که یه خانومه به همراهش می گفت <چرا آخه فکر نمیکنن اینا! حالا این سطل های کوچیک رو چطوری می خوان خالی کنن ؟ با سیمان هم کردنشون تو زمین ! اینا که تندتند پر می شه!> بله! درست حدس زدید! مردم شریف و با فرهنگ ما که آشغال زمین نمیریزند!!!!  از اون سطل ها به جای زباله دان استفاده کرده اند. و من نمی دونم این پیمانکار محترم کردوم ... است که این همه هزینه رو ول کرده به امید خدا!

روز استراحت

سلام  

امروز رفتم بازارچه خود اشتغالی پارک لاله. با دختر عموم. خوش گذشت. و همچنین مورد اغفال واقع شدیم و یک عدد مانتو تابستونه قشنگ هم خریدم.یه قلمدون خوشگل دیدم. می خوامش! 

بنده خدا فروشنده هه با ناراحتی میگفت که قراره اونجا رو ببندند. واقعا چه فکری می کنه این شهرداری؟ 

درس هم که قربونش برم نخوندیم امروز. فردا هم که میهمان دارم تا شب. 

اما من خیلی دختر خوبی ام. امشب می خونم . 

تحریم پسر هم تموم شد.

بچه شیطون

سلام 

گردنمُ دلمُ پاهام درد می کنن حسابی! 

در ۴۸ ساعت گذشته فقط ۶ ساعت خوابیدم و عین ... کار کردم. ولی در عوض تموم شد. خدایا آخر و عاقبتش رو ختم به خیر کن! انشالله!  

امروز مدسه سانمان جلسه بود. معلمشان درباره یکی از بچه های شیطون کلاس گفت که دیروز پاک کنش رو پرت کرده تو دیوار و نمی دونم چی رو انداخته! با همسرم سر تکان دادیم که به به چه بچه هایی! چشم مامان باباهاشون چراغونی! 

مدیونین اگه فکر کنین اون جونوره بچه خودمون بوده!  

امروزم تحریمه تا حالش بیاد جا!  

خب بریم بخوابیم که باید سانمان امروز بروند امتحان یو ..! 

هی روزگار انگار همین چند روز پیش بود وبلاگ زدیم . به همین زودی چند روز گذشت!

همیشه بیدار

هنوز بیدارم..........

شب سخت

خب اینجا تهران استُ صدای جمهوری اسلامی ایران 

ما بیداریم و جهان خوابند (پدر و پسر و قورقوری جونش (پسره گنده خجالت نمی کشه هنوزم باید شبا با قورقوری جونش بخوابه)). 

خدایا کمکم کن! باشه..........! مرسی! 

فقط در جریان باش لطفا هم کمکم کن تا زود تموم بشه و هم کمکم کن تا خوب تموم بشه !  

عرضی نیست جز دوری ش...! ولش کن اصلا بی خیال این یکی و بذار ۵۰ سال دیگه! هی داری آرزوهامو برآورده می کنی! یه کمم به بقیه برس!

سلاااااام

امروز خوشحالم. 

یادم باشه که امروز خیلی چیز ها از خداخواستم. اینجا می نویسم تا خدا یادش نره!  

p1 , p2, l1 ., b1, o1 

امروز یه کارت جدید گرفتم. خدا می دونه که چقدر انرژی مثبت با خودش آورده. 

پیش به سوی لذت بردن از درس خوندن.  

پسر مامان هم امروز قراره با یه برنامه جدید پیش بره. دیروز با هم برنامه نوشتیم و امضا کردیم تا یادش نره چه قول هایی داده بوده. 

خدایا به امید تو! 

راستی بعضی ها زیادی بی ادبن یا زیادی شوخ طبعن ؟ 

به دختره می گم که ساعت یازده و سی و پنج دقیقه است نمی خواهید تالار رو باز کنید؟ .. ابروهای خوشکلش رو داده بالا و با اون چشم های ورقلمبیده اش یه نچ کشید و رفت. بی ادب! بعدش دیدم داره شاد و خندان جفتک می اندازه . نگو خانم شادن و ما را در حالشان با آن وضع اسفناک شرکت داده بودند.

سلام 

امروز کلی کار کردم. 

راضی ام.  

یه عالمه کار و ایده جدید! 

خدایا شکرت!

روز دوم آدم شدن

سلام 

امروز با تاخیر بسیار  از خواب برخاستیم. ولی بازم خوبه! نباید به خودم سخت بگیرم. قول می ده از فردا دختر خوبی باشه. 

اصلا الانم دختر خوبی است. 

رفتیم پای پروپوزال! 

بای تاشب! 

 

پ.ن: پسر بد داره نق نق می کند.« من عمرا تختمو مرتب کنم» «من عمرا به حرفت گوش کنم» واقعا این عمرا رو کی یادشون داده؟

آغاز

بسم الله الرحمن الرحیم  

امروز اولین وبلاگم رو ساختم.  

می خوام اولش خدا رو شکر کنم.  

دستور مامان نازم بود. گفت بعضی وقت ها آخر نماز هات یه سجده برو و یه شکری هم از خدا بکن. قربونش برم که فکر کرده خدا رو فراموش کردم

از حالا هر روز می یام اینجا از کارها و اهدافم می گم. کار هایی که انجام دادم، درصد رضایتم و درصد زیر آبی رفتن هام.

دیگه باید دختر خوبی باشم . 

شب می یام و زمانی رو که امروز صرف پروپوزالم کردم رو می نویسم. 

شروع با بلاگ اسکای. 

 

پ.ن.: همونطور که اون بالا نوشتم. اینجا می نویسم تا فراموشم نشود که اهدافم چیست. تا یک روز پسرم بداند و بخواند. 

و آن روز که من می دانم همه آرزوهایم محقق شده، راه حرکت را از اینجا بیاموزد . بداند که زندگی با همه پستی ها و بلندیها و با همه کمی ها و کاستی ها زیباست. ولی این زیبایی از آن اآنان است که آن را بخواهند. ببیند حتی من هم سختی زیاد داشته ام، روزهای ناامیدی و خستگی وناکامی بسیار کوتاه اند ولی هستند تا روزهای کامیابی بیشتر به چشم بیایند.

این وبلاگ برای آینده پسرم است. 

همیشه سلامت باشی عشق من، پسر من، زیر سایه امام زمان و با سلامتی و عزت و زیر سایه پدر و مادرت. انشاالله.