روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

سلاااااام

امروز خوشحالم. 

یادم باشه که امروز خیلی چیز ها از خداخواستم. اینجا می نویسم تا خدا یادش نره!  

p1 , p2, l1 ., b1, o1 

امروز یه کارت جدید گرفتم. خدا می دونه که چقدر انرژی مثبت با خودش آورده. 

پیش به سوی لذت بردن از درس خوندن.  

پسر مامان هم امروز قراره با یه برنامه جدید پیش بره. دیروز با هم برنامه نوشتیم و امضا کردیم تا یادش نره چه قول هایی داده بوده. 

خدایا به امید تو! 

راستی بعضی ها زیادی بی ادبن یا زیادی شوخ طبعن ؟ 

به دختره می گم که ساعت یازده و سی و پنج دقیقه است نمی خواهید تالار رو باز کنید؟ .. ابروهای خوشکلش رو داده بالا و با اون چشم های ورقلمبیده اش یه نچ کشید و رفت. بی ادب! بعدش دیدم داره شاد و خندان جفتک می اندازه . نگو خانم شادن و ما را در حالشان با آن وضع اسفناک شرکت داده بودند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد