روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

بلاخره با هم رفتیم

سلام

دیروز خیلی روز خوبی بود. با دوستم که صبح ها می ریم پیاده روی ، رفتیم توچال. خانوادگی ها! یعنی فکر کنید که این همسران تنبل را هم بردیم. خیلی خوب بود. پسرانمان با برف های باقیمانده برف بازی کردند و آدم برفی ساختند. بیچاره ها امسال برف ندیدند که!

http://s4.picofile.com/file/8173967600/%D9%85.jpg

من کیک پختم و بردم و دوستم چای آورد. و به صرف چای و کیک مراسم تمام شد و برگشتیم پایین.

مثل همیشه تا چشمه رفتیم .

به خاطر بچه ها زیاد اتراق داشتیم و از ایستگاه یک هم پدران و پسران با اتوبوس برگشتند و من و دوستم پیاده برگشتیم. حتما شما هم فهمیدید که فقط به خاطر بچه ها با اتوبوس برگشتند.

ولی خیلی خوب بود. امیدوارم بازم بتونم همسر رو روز جمعه از خواب ناز بیدار کنم و ببرم کوه.


پ.ن: یه چیزی که برام جالب بود این بود که وقتی برگشتیم (ساعت دو بعد از ظهر )همسر و پسر نشستند پای کارهایشان. همسر پای گزارشش  و پسر هم پای تکالیفش و من هم رفتن تو تخت و خوابیدم تا چهار و نیم. عزا گرفته بودم که وقتی برگشتیم با غر غر های پدر و پسر  و اینکه پاهایشان گرفته و خسته اند و کارهایشان مانده و غیره ، چه کنم ، که اینبار هم ما را متعجب کردند. گوش شیطونه کر! ماشاله!

 حالا من با وجود حمام آب گرم و ماساژ و اون همه سابقه کوه و پیاده روی ، باز هم ماهیچه پشت پایم مثل سنگ شده و درد می کند.



نظرات 4 + ارسال نظر
ملکه چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 09:59 ب.ظ http://ghasrekuchakema.blogfa.com/

یعنی عاشق قد و بالای رعنای آدم برفی شدم من!
ای ول منم دلم کلیییییییییی کوه می خواد

سلام
امکانات نبود خب!
همین قدر برف هم شانس آوردیم که روز قبلش یه کم باریده بود.
خیلی حس خوبی داره بالا رفتن.

پژمان دوشنبه 11 اسفند 1393 ساعت 06:35 ب.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

هیچی دیگه! این شوهر بنده خدای شما آخه چقدر باید مورد ظلم قرار بگیره! آخ آخ آخ دلم رو کباب کرده به خدا. در ضمن من حاجی نیستم(این جمله چالش جدیده)

دلسوزی؟ برای یه مرد؟ والا مگه خودتون دلتون برا هم بسوزه!
آخه وقتی بعد از 10 سال زندگی تازه داره برا یکی از خواسته های من ، با من همراهی می کنه، باید بهش گفت مورد ظلم واقع شده؟ یا من طفلکی مورد ظلم واقع شدم؟

پژمان یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 04:10 ب.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

اصلا با این اوضاع من چیزی نگم بهتره

سلام
چرا؟
اوضاع چطوره؟
چی شده؟
چه ترسناک

Birsan یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 01:13 ق.ظ http://birsan-21.blogfa.com/

اصلا من عاشق این هنرِ فِتوشاپ شما شدم صورت آدم برفی رو یادتون رفته
در ضمن شما چرا همش این پدر و پسر طفلی رو دست کم میگیرین؟؟!
خب یه دلیلش میتونه این باشه که شما به فکر بچه ها نبودین و سوار اتوبوس نشدین و آه شون گرفته و شما پاتون درد میکنه!

سلام
قشنگه! نه؟
اونی که چشاش گرده پسر منه
خداییش لبخند آدم برفی رو حال می کنید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد