روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم

تویی که اولین بار که دستت را گرفتم بیشتر از گرمی ، از نرمی اش لبخند زدم. وقتی سر انگشت هایم را کف دستت کشیدم و خندیدم و گفتم " چه نرم". وقتی دستم را محکم گرفتی و لبهایت رو روی هم فشردی و خنده ات را خوردی.

تو را دوست دارم

تویی که خاطره نگاه های خیره ات تا آخر عمر توشه عاشقانه هایم است.

تو را دوست دارم

تویی که آنشب بهاری روی نیمکت روبروی دانشکده هنر، وقتی سرم را روی شانه ات گذاشتم و گفتم " دوستت دارم" بعد از چند لحظه حبس نفست با صدای خفه ای گفتی " ممنونم! حالا دیگه راحت نفس می کشم"

تو را دوست دارم

تویی که از درون من فرشته ای بیرون کشیدی و به من شناساندی که باورم نمی آمد که در من است. تویی که حتی مرا برای توهین به خودم هم شماتت می کردی که " حق نداری به عشق من توهین کنی! عشق من پر از خوبیه ! یادت نره!"

یادت هست؟

یادت هست شب هایی که پشت تلفن و باصدای خفه از بغض حرف می زدیم؟

یادت هست عشق چقدر گرممان می کرد؟ چقدر برای هم بی تاب بودیم؟

یادت هست اولین شامی که با هم خوردیم؟ رستوران پایونیر؟ پیتزا خوردیم و تو بعد از غذا با چه ملاحتی دباره واجبات داشتن شکم برای یک مرد در سمت کارفرما صحبت کردی و من چقدر خندیدم. آن همه جک مجاز ! آن همه طنز های قشنگ! انگار هر وقت به هم می رسیدیم تو وظیفه داشتی مرا بخندانی! یادت هست؟

یادت هست اولین باری که مهمان خانه تان بودم؟ که به زور بیرونت می کردند از جمع زنانه؟ که مدام سفارش می کردی که مواظبش باشید؟

مواظب عشقمان هستم! تا ابد!

عاشقت هستم تا همیشه!


پ.ن: زیاد شد ، رفت پست بعدی

نظرات 1 + ارسال نظر
پژمان سه‌شنبه 5 اسفند 1393 ساعت 11:20 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

آخیییییییییییییییییییییییی منم دلم خواست. الکی مثلا منم مغز .... خوردم

من اون موقع که طوق بندگی یه بنده خدا رو گردنتون انداختید و از همه این ادعاها برائت جستید، سلامتون می کنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد