روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

از همه جا

* پسرم  با کتاب قرآنش اومده و میگه : "مامان فهمیدم این آیه مال کدوم پیامبره؟".  نگاش کردم نوشته بود " لقد خلقنا الانسان" . پسرم با ذوق گفت: " مال حضرت سلیمان دیگه! اونجا که می خواستن مورچه ها رو لقد کنن!!!!!"

پسرم به لگدمال میگه لقدمال.

قربون دست و پای بلوریت



* و آنگاه که وبلاگ می خوانید ، حداقل شعله گاز را کم کنید وگرنه.....

http://s4.picofile.com/file/8163314618/IMAG0598.jpg



* یک هفته پیش، شب، بعد از بحث و جدل، پشت به همسر و قهر و همسر رو به ما، طبق معمول آخر همه دعواها در حال شمردن اشتباهات:

من : همش تقصیر منه که هنوز نفهمیدم هیچ آدمی رو نمیشه عوض کرد!(با بغض و لحنی غمناک)

همسر: نه! نفهمیدی که هیچ عوضی رو نمیشه آدم کرد! (با حرص)

(یه لبخند گشاد به خاطر تیکه اش اومد رو لبم که خدا رو شکر نمی دید . ولی ما در حال دعوا بودیم و نباید می گفتم "چه باحال گفتی")

هنوز به جمله اش فکر می کردم که بینم حالا تو  این جمله با حال ، "عوضیه رو به من گفت و یا واقعا به خودش؟" . از تکون خوردن تخت فهمیدم احتمالا پشتش رو به من کرده. با صدای بلند پرسیدم:" پشتتت رو به من می کنی؟ که یعنی قهری؟"

همسر (با یه لحن مطمئن و خاطرجمع): " نه! فقط می خوام که پشت هم باشیم، زن و شوهر باید پشت هم باشن"

مدیونید اگه فکر کنید که عین بچه ها چه ذوقی کردم . حتی خودش هم باورش نمی شد که این همه ذوق کنم و هیچی دیگه! اونقدر خندیدم که با رضایت کامل دعوا رو به یه وقت دیگه موکول کردم و کلی قربون صدقه اش رفتم که " یعنی تو هم اینقدر ذوق ادبی داری؟" و اونم یه طوری با حجب و حیا می خندید که انگار مثلا از دیوان شعرش داره رونمایی میشه.


تعجب نکنید! اگه شما هم یه شوهری داشته باشید که هر  وقت که می گید یه شعر عاشقانه برام بخون! می خونه:" یکی روبهی دید بی دست و پای...." بایدم برای این چیزا ذوق کنید دیگه!

نظرات 5 + ارسال نظر
kian یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 04:40 ب.ظ http://kianeparse. blogfa. com

سلام دوست عزیز ممنون که بهم سر میزنی.آدرسی هم که گذاشتی جک های باحالی داشت دستت درد نکنه.
من آپم خوشحال میشم سر بزنی

ممنون
حتما

کیان سه‌شنبه 30 دی 1393 ساعت 01:16 ق.ظ http://kianeparse.blogfa.com/

آپم دوست عزیز

ممنون

کیان پنج‌شنبه 25 دی 1393 ساعت 11:08 ب.ظ http://kianeparse.blogfa.com/

آخی بچه ها چه دنیای عجیب و با مزه ای دارن خدا براتون نگهش داره .آدم گاهی وقتا یه حرفایی از بچه ها میشنوه که دوست داره بخوردشون.
دوست عزیز با 3 مطلب جدید اپم منتظرت هستم[گل]

ممنون.
حتما

نهالم چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 09:56 ق.ظ

اخی خدا پسر کوچولوت رو برات نگه داره:-)
چه دعوای بامزه ای بوده ها. اصلا طعم دعوا نداشته. اخرشم که عشقولانه تموم شده;-)

سلام
مرسی.
ما یه رسم داریم آخر همه دعواها ، به زور هم که شده باید آشتی کنیم. گاهی اونقدر این کار رو مسخره انجام می دیم که کاملا می دونیم که هنوز قهریم . ولی باید تموم بشه.
البته خیلی طول کشید که دیگه این دعواها اصل نباشن تو زندگی مون. یه جورایی باهاشون کنار اومدیم.
البته بیشتر اعتراض هستن. ولی گاهی که کارد به استخون آدم می رسه یهو هر چی که از اول زندگی شده رو می ریزه بیرون. و خب طرف مقابل هر چقدر هم که صبور باشه عکس العمل نشون می ده.
همیشه جرقه های دعوا زمانی می خوره که آدم فراموش می کنه که نرود میخ آهنین در سنگ . و فکر می کنه که این دفعه دیگه کاملا حرف منو می فهمه و بعد هی می گی و هی می بیینی که از اون چه که هدفت بود داری فاصله می گیری و به هیچ چی هم نمی رسی. بدترین لحظه های زندگی هستند این لحظات بحث و جدل. من واقعا زجر می کشم. اشکی که وسط دعوا می ریزم به معنی واقعی کلمه آبم می کنه. پر از نامیدی و درد. اونقت آدم نا خود آگاه با حرف و نیش و کنایه شروع به انتقام گیری می کنه. که اون هم به زجر های آدم اضافه می کنه . چون خودت هم به وضوح می بینی که از مسیر انصاف دور شدی. خلاصه که بعد از دعوا پشیمون پشیمون می شم. چون با اینکه از هم عذر خواهی می کنیم و اشتباهاتمون رو می شمریم . و قول می دیم که از این به بعد این سوئ تفاهم ها رو نداشته باشیم. ولی دقیقا دو دقیقه بعد هم هر دو مون رو همون موضع قبلی هستیم. و تنها اتفاقی که افتاده اینه که یه کم روح هم رو خراش دادیم.
انوقته که میبینم چه انرژی بیخودی از هر دومون رفت. از وقتی به این رسیدیم که دعوا هیچ فایده ای نداره. وقت هایی که ناخودآگاه جدلی شروع می شه. سعی می کنیم همدیگ رو ببخشیم. توی زندگی چاره ای جز گذشت نیست. بعد از گذشت و بخشیدن. می بینی که این آدم همونیه که نفسش به نفست بنده.
فقط باید قبول کنی که اون هم مثل تو خوبه . همین. مشکل ما ادم ها اینه که فکر می کنیم که این فقط ماییم که نگران و مواظب ادم های دور و برمون هستیم. و اونا حواسشون به هیچ چی نیست. اینا که گفتم همش به خودم بود.

پژمان دوشنبه 22 دی 1393 ساعت 03:36 ب.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

پاشو. بله با شما هستم پاشو. د پاشو دیگه. خواهر من غذات سوخت. سوخخخخخخخخخخخخخخخخت. صبر کن صبر کن سر راهت این رو از طرف من بده آقای شوهر که بسی لایک دارن. خودت هم این رو که به آب دادی برو جمع و جور کن. مفسریه آقا پسرتون ها

سلام
واقعا موقع نوشتن این پست هم کباب دیگی مان هم داشت به فنا می رفت
خدا حفظش کنه!
پسرم ماشاله از هر چیزی که می بینه اونقدر قشنگ با اطلاعات قبلی اش پل می زنه که بسی مشعوف می شویم(صد قل هو الله).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد