روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

خف.اش شب

سلام

حتما یادتون می یاد قضیه اون خف.اش شب های تهران رو ؟

چه روزگارانی بود!

تا مدت ها از ترس تنهایی بیرون نمی رفتیم.

اون زمان من دبیرستان بودم فکر کنم. همه مصاحبه هاش رو می خوندم و می دیدم. 

دختر عموم رو یادتون می یاد؟ با سوسکه زده بودن به تیپ و تاپ هم!؟

همون!

لیسانسش دانشگاه تهران بود. سال 79. و به خیال خودش می خواست همه جور جسارتی رو حالا که تنها تهران دانشجوئه  تجربه کنه. دیوونه بازی زیاد داره. یکی از این دیوانه بازی هاش سوار ماشین یه مرد غریبه شده بودنه. البته گویا قبلش چند باری تجربه اش رو داشتن. می رفتن یه چیزی می خوردن و به قول خودش خوش می گذرندن و بر می گشتن.

اون روز عصر با دوستش سوار ماشین یه مرد حدود سی و خرده ای می شن. اون جلو و دوستش عقب.  یادمه که می گفت یه خورده که گذشته بوده، مرده می فهمه که اینا دو تا بچه دانشجوی کله خرابن. ازشون درباره اینکه چرا سوار ماشینش شدن می پرسه که ، که جواب نمی دونیم، می شنوه. و بعد همینطور تو خیابونا می چرخیدن تا اینکه هوا که تاریک می شه،می ره یه جایی که کوچه های باریک داشته و یه طرفش هم دورتر ها بیابونی دیده می شده. فقط می دونستن که پایین های شهرن.

مرده ماشین رو نگه می داره و رو به دو تاشون می شینه و در های ماشینش رو قفل می کنه و می گه "می دونید اینجا کجاست؟"

اون دو تا هم با لودگی اظهار بی اطلاعی می کنن.

مرده می گه:" اینجا همون جاییکه خف.اش شب چند تا از قربانیاش رو کشته"

دختر عموم می گفت: تازه اون موقع بود که فهمیدیم چه غلطی کردیم.

مرده می گه:" خب اگه من الان هر جایی بخوام ببرمومتون کی کمکتون می کنه؟"

می گه اومدم یه کم هندونه زیر بغلش بذارم که:" ما همون اول از قیافتون فهمیدیم که شما قابل اعتمادید و سوار هر ماشینی نمی شیم و .." ولی می گه اون زبل تر بود.

 اون آقا ، یه کم نصیحتشون می کنه و می گه : " این اطراف رو نگاه کنید، کی اینجا می خواست به دادتون برسه؟" 

دیگه اونام شروع می کنن به دفاع از خودشون و شرفشون که در مورد ما چی فکر کردین و .. " وقتی مرده یه کم دیگه پیاز داغ قضیه رو زیاد می کنه گریه دوست دختر عموم در می یاد.

البته این رو هم بگم مرده خیلی هم مرتاض نبوده ها!

بعد که اینا خوب می ترسن و اصرار می کنن که برگردیم و اینا، تا یه جایی می رسونتشون و می ره.

دختر عموم می گه اون شب از استرس تا دم مرگ رفتیم.

نمی دونم چرا امروز تو کتابخونه، در حال درس خوندن، یاد این خاطره دختر عموم افتادم. به هر حال گفتم با شما شریک بشمش.

الان خیلی از دختر ها و پسرها یه سری کارها رو با توجیه تجربه انجام می دن. ولی واقعا چند درصد احتمال داره اینطوری از خطر برهیم؟

خیلی باید مواظب بود.خیلی!

نظرات 8 + ارسال نظر
Birsan شنبه 20 دی 1393 ساعت 02:34 ق.ظ http://birsan-21.blogfa.com/

نمیدونم بگم دختر عموتون دل شیر داره یا مغز خر!!! البته ببخشیدا

کامنت آقای پژمان خیلی جالب و منطقی بود

منطقی؟
اینو حوب اومدی

کیان پنج‌شنبه 18 دی 1393 ساعت 11:52 ب.ظ http://kianeparse.blogfa.com/

سلام دوست عزیز.امیدوارم یه درس خوب برای دختر عمو ی شما و دیگر دختر خانم هایی بشه که دیگه بدون تعقل کاری نکنن که بعدا پشیمون بشن
من آپم خوشحال میشم سر بزنی

سلام
بعضی ها بدون درس یاد می گیرند. ولی بعضی ها هر چی سرشون می یاد همونن.
چشم

میرزاده خاتون پنج‌شنبه 18 دی 1393 ساعت 06:49 ب.ظ http://khatoonnn.blogfa.com

چه دخترخاله شیطون و خوش شانسی

دختر عمو
آره بابا شانسی زنده است.

ربولی حسن کور سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 04:01 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
مرده اگه خیلی آدم خوبی بوده از اول چرا سوارشون کرده؟

سلام
خب اون جمله " مرده خیلی هم مرتاض نبوده"
اشاره ای بسیار غیر مستقیم به بعضی رفتارهای مرده داشته. که دختر عموم می گه اکراه ما رو که دید فهمید که با اینکاره اش طرف نیست

نهالم سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 02:00 ب.ظ

هیواجون ادرس کار کرد؟

آره عزیزم.
من نتونستم از کامنتت چیزی رو پاک کنم.
بعد اینکه نوشته بودی دل و جرات.
دل و جرات کجا بوده ، این دختر عموی ما شانسی زنده است ، والا، به خودش هم گفتم، که خدا با زنده نگه داشتنت با وجود این کارات فقط می خواد قدرت خودش رو نشون بده ، وگرنه تو که باید تا حالا نباشی

پژمان سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 08:39 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

خوب این چه کاری بوده؟ اونوقت تکلیف عقل این وسط چی میشه. یه دانشجو که دیگه یه مثقال عقل رو باید داشته باشه. واقعا جسارت به خرج دادن . اون هم تو اون زمان که دخترها مثل الان جسور (شما بخون هار ) نبودن. باید اون جوون مرد سرشونو پخ پخ می کرد که آیینه عبرت دیگران میشدند.

بله من واقعا ممنونم که شما بهترین راه حل رو نشون دادید
ولی از شوخی گذشته، شما راست می گید. از این کارا خیلی کرده. فقط تجربه سقوط از برج رو نداره که به قول خودش اون آرزو رو هم می خواد به زودی امتحان کنه.
خب واسه همینه که شوهر نمی کنه. شما فکر کن یه روز شوهرش رو از ساختمون پرت کنه پایین . و بگه خواستم تجربه کنم.

کیان یکشنبه 14 دی 1393 ساعت 09:55 ب.ظ http://kianeparse.blogfa.com/

سلام دوست عزیز آپم بهم سر بزن

سلام چشم

هیوا به نهال جمعه 12 دی 1393 ساعت 06:09 ب.ظ

دختر خوب ! این که کار نمی کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد