روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

اصبر علی ما اصابک

سال 72 بود ، دوازده سالم بود. یکی از اقوام فوت کرده بودند و خیلی ها از شهر های دیگه اومده بودند. اون دختر خانم هم از تهران اومده بودند. یه جوراب شلواری پارازین پاش بود و یه دامن شلواری مشکی یه وجب بالای زانو و یه بلوز مشکی. حتی الان هم تو خانواده ما در عزا کسی اینچنین لباس نمی پوشد. ولی اون یه دختر سرتق بود که به تازگی نامزد کرده بود و با این عنوان که همسرم اجازه می ده هر کاری می کرد و به نظر خودش از سخت گیری های پدرش راحت شده بود. یادمه که مامانش چقدر حرص می خورد. چند وقت بعد شنیدیم که نامزدی را با قلدری به هم زده. و یک سال بعد دوباره خبر نامزدیش رو شنیدیم. اینبار تو عروسی دیدمش. حتی چشم هاش هم دیده نمی شد وقتی چادر سر می کرد. یادمه به خاطر اینکه با لباس تو خونه از بیرون دیده شده بود، چقدر غر زد. همش هم می گفت " آقا ... منو می کشه اگه بفهمه کسی منو اینطوری دیده. "

 و من فکر می کردم که این آقا دیگه باید چقدر قلدر باشه که زورش به اون رسیده.

تعریف می کرد که" اولش که اومدن خواستگاری ، گفتم که عمرا من به این پسر متعصب مذهبی جواب بدم. از خونه بابام برم یه جای بدتر!  دفعه دوم که اومد حرف زد و خواسته هاش رو گفت دیگه مصمم شدم که جوابم منفیه. تا اینکه موقع خداحافظی جلوی در ، آفتاب عصر روی صورتش بود و برگشت یه لبخند قشنگ زد و گفت ، منو منتظر نذارید. و رفت و دل من هم باهاش رفت. به همین سادگی، جوابم مثبت شد و هر چی که بخواد براش می کنم. و اونم غیر از حجاب سفت و سخت و محرم و نامحرم رو رعایت کردن ، همه دنیا رو به پام می ریزه."

این عشق و ازدواج برای من که باورم نمی شد که کسی تو رو به کاری زور کنه و باز دوستش داشته باشی ، از اون روز ملموس شد. بارها بدون همسرش دیدمش ، ولی انگار همیشه شوهرش همراهش بود. و همیشه هم میگفت" سر منو برمی داره اگه اینطوری ببینه، یا اونطوری..." و من با کوچکی کاملا فهمیده بودم که چه عشقی می کنه که به دل همسرشه. و اون مرد هم واقعا مرد بود.

امشب اون خانم عزادار همون مرده. اولین داستان عشقی که دیدم. اعضای بدنش هم تو تن سه نفر دیگه رفته. و دو تا یتیم کوچیک و یه دنیا خاطره خوب از خودش گذاشت و رفت. همه دارن میان تهران. منم دارم عصر می رم خونشون.

همسرم هیچ وقت ندیدش ولی دیشب که عزادار ایشون بودم، طوری همراهی ام کرد انگار سالها برادرش بوده. براش طلب مغفرت کرد و گذاشت مدتی توی آغوشش گریه کنم و بدون هیچ حرفی فقط نوازشم کرد و من از دردی که اون زن می کشید درد می کشیدم.

خدایا به خودش و دختر و پسرش صبر بده!

خدایا کمکمون کن ما هم با برکت زندگی کنیم.

از دیشب که همه فامیل دور و نزدیک اینطوری براش داغ شدند فهمیدم که حتی یه لبخند هم آدم ها رو تو حلقه محبتمون می یاره! چه برسه به محبتی که اون آدم خالصانه به همه فامیل زنش و خودش داشت. اینکه به همه اهمیت می داد.

انا لله و انا الیه راجعون!

روحش شاد.

نظرات 3 + ارسال نظر
Birsan جمعه 16 آبان 1393 ساعت 08:57 ب.ظ http://birsan-21.blogfa.com/

سلام
تسلیت عرض میکنم...
روحشون شاد

ممنون

آقای دنتیست سه‌شنبه 13 آبان 1393 ساعت 08:31 ب.ظ

سلام خانوم هیوا. در مورد سوالی که پرسیده بودید باید بگم تشخیص احتمالی من "پاراستزی" هست. یعنی احتمال میدم عصب آسیب دیده مثلا له شدگی یا چیزی شبیه این که در جراحی های دندون عقل ممکنه اتفاق بیفته. بهتره به یه متخصص جراحی فک و صورت مراجعه کنید.

سلام
خیلی ممنون.

پژمان یکشنبه 11 آبان 1393 ساعت 03:14 ب.ظ http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com

سلام
چه خوب که یه نفر بعد مرگ این همه آدم براش عزادار بشن. همیشه منتظر عشق می مونم . چون به نظرم زیباترین هدیه خداست. ولی فکر کنم من بمیرم ملت از دستم یه نفس راحت میکشن. میگن خوب شد که مرد گور به گور شده

براش باید یه دنیا مهربون بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد