روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

لطفا ... ممنون

سلام 

امروز بچه های دوستم خونه من مهمون بودن. صبح با پسر خودم بردمشون کلاس و ظهر آوردمشون خونه تا مامانشون استراحت کنه. همین الان رفتن. دوستم سرطان بدخیم داره و در حال شیمی درمانی کردنه. این سومین مرحله اش بود و کم کم داره روحیه اش رو از دست می ده. می گفت شب اولی که فهمیدن، همسرش تا صبح گریه کرده و الان کمی عصبیه و برعکس گذشته که خیلی خوب بوده، به همه چیزش گیر می ده. 

چند روز پیش پسرم می گفت " چرا دوستم اینقدر غمگین شده؟ چون مامانش سرطان داره؟"  

امروز که می بردمشون پسر کوچیکه اش (4 سالشه) گفت:" یه جک براتون بگم؟" گفتم آره عزیزم . گفت:" یه روز یه نفر خیلی غذا می خوره و بعد میبرنش عملش می کنن و بعد هم می کننش زیر خاک " و بعد هم خودش بلند شروع به خندیدن کرد. اونقدر غمگین شدم که حد نداره. 

این پست فقط برای اینه که ازتون بخوام برای دوستم به خاطر خودش، بچه هاش، همسر خوبش، و مادر و برادرش که فقط همو دارن. دعا کنید. 

لطفا برای درمان شدن دوست من دعا کنید! ممنون! 

نظرات 4 + ارسال نظر
مامان امیر علی سه‌شنبه 8 مهر 1393 ساعت 03:58 ب.ظ http://amiralinaami92.persianblog.ir/

سلام عزیزم ایشالله خدا کمکش کنه و این امتحان سخت رو به سلامتی پشت سر بزاره به نظر من شما میتونید به ایشون وخانوادش کمک کنید وروحیه بدید دریغ نکنید

چند روز پیش تولدش رو تو پارک جشن گرفتیم. خدا رو شکر خودش درباره 50 سالگیش هم حرف می زد و اینکه تا اون موقع هر ماه باید یه آمچول بزنه . خیلی خوشحال شدم که اینقدر بلند مدت فکر می کنه و با وجود اینکه از نوع بدش هست ، ولی امید داره.
ممنون که براش دعا می کنید.

مونا جمعه 4 مهر 1393 ساعت 09:48 ق.ظ

خیلی ناراحت شدم...خییییلی...
خدا خودش رحم کنه...

ممنون دوست من که براش دعا می کنید.
نمی دونید چه بچه های خوبی بزرگ کرده. هر دوشون مودب و باهوشن . خودش هم فوق العاده مستقل و تواناست. سومین شیمی درمانی اش می گفت "مطمئنم اگه بچه ها رو نداشتم آرزوی مرگ می کردم ولی دیگه شیمی درمانی رو تحمل نمی کردم. اما چه کار کنم که به خاطر بچه ها هیچ انتخابی جز سلامت موندن ندارم و باید همه راهها رو برم ."

لیلی پنج‌شنبه 20 شهریور 1393 ساعت 05:25 ب.ظ

هیواجون

امیدوارم دوست‎تون سلامتیش رو به دست بیاره.

براش دعا می‎کنم.

خیلی ممنون لیلی جون!

ممنون که براش دعا می کنی!

خورشید چهارشنبه 19 شهریور 1393 ساعت 10:18 ب.ظ http://7070.blogfa.com/

راستش من اردبیل رو زیاد نمیشناسم فقط سرعین و دریاچه شورابیل
اما اطراف تبریز و اگه بگی
کندوان هست
آسیاب خرابه هست سمت جلفا
تالاب قوری گل
قلعه بابک
قلعه ضحاک
کلیسای سن استپانوس
کاش بودم خودم همه جا می بردمتون
شرمنده دیگه

خیلی ممنون از راهنماییت. انشاله که هر جا هستی سالم باشی. بهت خوش بگذره و پر از سلامتی برگردی.
لطفا برا دوستم دعا کن! ممنون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد