روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

چطور خودم رو ببخشم؟

راهنمایی بودم و داداش کوچولوم کلاس سوم بود، یا شایدم دوم. یادمه اون شب برق ها قطع شده بودن و ما یک گردسوز وسط اتاق نشیمن روشن کرده بودیم ، با یک فانوس که دم در بود برای بیرون رفتن. من سردرد بدی داشتم و بی حوصله بودم و مامانم ازم خواسته بود که با داداشم ریاضی کار کنم.  

گردسوز رو گذاشتم زمین و داداشم هم اومد. گفتم" این مسئله رو نگاه کن ببین می تونی حل کنی؟" نگاه کرد گفت " نه" . براش توضیح دادم و گفتم "فهمیدی ؟ " گفت "آره" گفتم "حالا تو اول برام توضیح بده ببینم فهمیدی بعد حل کن". گفت " بلد نیستم" . با حوصله ظاهری شروع کردم به توضیح دادن و دوباره گفتم حالا بگو. دوباره گفت "معلممون نگفته".  عصبانی شدم گفتم" حتی اگه معلمتون هم نگفته باشه من که گفتم.همین هایی که گفتم توضیح بده".  

دوباره هاج و واج نگام کرد. برای بار سوم هم توضیح دادم و با صدای بلند گفتم "وای به حالت اگه نتونی توضیح بدی!" . ولی اون دوباره گفت "آخه معلممون نگفته! " . 

منم که کنترل اعصابم رو از دست داده بودم یک سیلی خیلی محکم بهش زدم که باعث شد همه بیان سرم که" مگه مریضی؟ بچه رو چرا می زنی؟" در حالی که داداشم اشک می ریخت و مامانم بغلش کرده بود و برادر بزرگترم شماتتم می کرد که" الان خیلی احساس بزرگی می کنی؟" و منم که حرص می خوردم که " بابا این همه توضیح دادم می گم همون توضیح منو بگو ! هی می گه معلممون نگفته! خب گوش نمی ده دیگه" . 

 برادرم کتاب و گرد سوز رو برداشت و گفت بیا خودم بهت می گم. و من هم نگاه می کردم. کتاب رو گذاشت جلوش و گفت "می تونی حل کنی؟" داداشم هم گفت" آره" و جلوی چشم های گرد شده من حل کرد. دیگه همه داشتن منو با غضب نگاه می کردن که با صدای بلند گفتم " منو مسخره کردی تو که بلدی چرا توضیح ندادی؟"  

داداشم با یه صدای مظلومی گفت" آخه معلممون توضیح نگفته ریاضی گفته"!!!!!! 

دلم می خواست زمین دهن باز می کرد منو می بلعید. داداش کوچولوی من معنی کلمه توضیح رو نمی دونست. من اونشب وقت خواب خیلی گریه کردم. ولی غرورم اجازه نداد که اعتراف کنم. فقط همون جا نشستم و با جون و دل سرزنش های مامان و برادر بزرگترم رو شنیدم و سعی کردم کاملا زجر بکشم به خاطر این همه قساوت. 

و هنوز هم ازاون همه مظلومیتش دلم می سوزه. 

 شما هم از این ظلم ها کردین؟

نظرات 2 + ارسال نظر
من یکشنبه 1 تیر 1393 ساعت 10:47 ق.ظ

ی اعتراف بکنم من فک میکردم اون عکس ی دخدره ک ی پسرو میبوسه....نگو ک اون پسرتون بوده

آخه قربونت برم من، قیافه بچه گونه اش که معلومه!
البته خیلی ها می گن قیافه اش دخترونه است

Birsan یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 12:38 ق.ظ http://birsan-21.blogfa.com/

آخی... بچه های اون زمون مظلوم بودن. اما الان برعکس شده بزرگترها مظلوم هستن،بچه های الان زبون دارن دو متــــــــــــــــــــــر!!! والا ما که چند نفری حریف داداش کوچولوم نیستیم...

راستی امتحان چطور بود؟؟

فقط داداش کوچولوی من مظلوم بود. دقیقا شکل پسرم بود که اون گوشه عکسش رو گذاشتم.
امتحان فرداست. هنوز راحت نشدم. ولی نتیجه هر چی شد، به عنوان جایزه اش قراره بریم تفریح با دوستام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد