روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

شب های بد..

اصلا این مباحثی که الان خوندم رو دوست ندارم! اصلا دیگه درس خوندن رو دوست ندارم! هم سخت هستن. هم تکلیفشون معلوم نیست که مسئله می یاد ازشون یا نه؟ از حفظیات متنفرم! مسئله رو دوست ندارم ! تستی اصلا خوشم نمی یاد! اگه لطف کنن سوال واسه امتحان ندن، فقط کیک و چای و آبمیوه اش رو بدن ممنون میشم! 

  

من دارم از خواب می میمیرم! به قول دوستی : تا بی هوشی یه بشکن فاصله دارم!  

خدایا نیمه شب جمعه ماه رجب می خوام دعا کنم: 

سلامتی همه کسانی که می شناسم، صداشون رو شنیدم، حرفشون رو خوندم، حرفم رو خوندن، یا حتی اگه یه روز از کنارم رد شدن . تو همشون رو می شناسی! امشب برای همه کسانی که به گردنم حق دارن دعا می کنم ! حتی اگه یه لبخند رو لبم کاشته باشن ، یا یه تلنگر دردناک به من زده باشن! خدایا همه شون رو آرامش و سلامتی و خوشبختی بده! و رنگ سبز زندگی به روحشون بپاش! آمین!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد