سلام
من این ترم یه سری دروس خاص می گذرونم که خیلی دارن به زندگیم جهت می دن. حداقل تکلیفم با یه سری خواسته ها و کشش های قبلی ام روشن شد. دانشگاه ما تنها دانشگاه ایران است که این دروس را ارئه می کند.
القصه:
چند جلسه قبل سر کلاس کاربرد روانشناسی در ... صحبت بر سر این مسئله افتاد که چرا ما خواندن و تحصیل را رها نمی کنیم. با وجود اینکه تقریبا برای اکثر ماها پوزیشن استادی دانشگاه نیست، و برای تاسیس شرکت ها و موسسه ها هم همان ارشد هم کفایت می کرد و برای داشتن شغل هم ، همان اطلاعات کارشناسی هم کافی بود، به واقع چرا ما دست از سر ارتقا مدرک بر نمی داریم؟ یا حداقل اگر درس های خودمان را می خوانیم واقعا دیگه چرا این 14 واحد را ثبت نام کرده ایم و سر کلاس می آییم . چون این مدرک فقط برای تدریس در دانشگاه موثر است.
بحث داغ شد .
یکی می گفت :"خودمونم تو خودمون موندیم، هر مقطع رابا همان امیدهای نا امید شده مقطع قبل شروع کردیم ونا امید شدیم ولی دوباره اگر بگویند فلان موقعیت را با ارتقا مدرک خواهید اشت ، باز می نشینیم و می خوانیم و زجر می کشیم و قبول می شویم و سر کلاس می اییم."
یکی می گفت:" شاید اوضاع خوب بشه و برا ما ها هم کارهای خوب پیدا بشه "
یکی می گفت :" اگه بخوایم ادامه ندیم خیلی مغبون تر می شیم"
در نهایت هم خانم دکتر با پیشنهاد بچه ها ، گفت:" واقعا باید یه چند تا دانشجوی دکتری روانشناسی برای مطالعه شماها بذارم ،؛ به عنوان کیس های خاص بررسی بشین!"
خب پر واضح است که همگی تایید کردیم که ناگهان صدای استاد بلند شد که :" نامردا حتی یکیتون هم نگفت کلاسمون به درد بخوره و این مسائل صرف نظر از مدرک مفیدند و از سر اشتیاق اومدید!!!!"
هیچ چی دیگه! کلا مود کلاس عوض شد که:" خب شما خودتون ذهنمون رو منحرف کردید! ما هم که استاد مداااار، خواستیم دلتون نشکنه و..."
خلاصه کلی رفتیم تو فاز اینکه :" اصن اگه این کلاسا نبود همه مدارک قبلی مون هم بی ارزش بود و اینا و ... "
ولی واقعا هدف از درس خوندنمون چیه؟
واقعا چرا این همه ازمون و کنکور و درس و ... کی قراره نتیجه ای متفاوت از اون هایی که این راه رو نرفتن ببینیم؟ تا کی ؟
خب من فردا ازمون استخدامی دارم دوستان! همون ارگان هایی که تا چند سال پیش لیسانس هم با سلام و صلوات می گرفتن حالا دکتری می خوان، البته اشتباه نشه، واسه همون کارا!
ایام به کام!
دامنش آورم به کف...
سلام
جمعه رفتیم امامزاده صالح. خیلی خوب بود. چقدر حس غریبی داشتم وقتی آخرین نفر وارد مکان ضریح شدم و در پشت سرم بسته شد به خاطر اذان. اعتراف می کنم اینطور موقع ها اونقدر جو گیر می شم که دیگه بی خیال دعا و حاجت می شم و می افتم تو رودرواسی که " قربونت که راهم دادی! دیگه عرضی نیست ! همین که خودتونو دیدم خودش خیلیه! " و ... بعد وقتی برمی گردم می بینم که بابا چقدر حاجت داشتم ها! . یا بعد از بیرون اومدن هم که وقتی کنار حوض بودم و می خواستم حاجتم هام رو بگم ، دوباره افتادم تو رودر واسی که " حالا ما هیچی! یمن رو در یابید و مسلمانان مظلوم دیگر جاهای دنیا رو "
بعدم که برگشتیم تو راه فکر می کردم که که اگه حاجت خودم رو هم می گفتم آیا توان اجابتشان نبود؟ یا مثلا زشت بود وقتی یه سری از مردم دنیا برا داشتن نفس بعدی امید ندارند من دنبال حاجتی مثل پول و موقعیت و غیره باشم؟"
حالا این خل خل بازیا اگه گفتین از چی نشات می گیره؟
کلاس دوم دبستان: " آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند"
کلاس دوم راهنمایی " الجار ثم الدار"
خب بابا ! اینا نشد ایدئولوژی زندگی که! چی بود یادمون دادید؟ ولمونم نمی کنن این مدل افکار!
هر کار می کنیم مواظبیم که به کسی لطمه نزنیم ، ایثار کنیم، حق کسی پامال نشه، کسی ازمون دلگیر نشه،
یه بار هم نگفتن :" اول خودت بعد دیگران"
اینو دیگه اولین بار از مهماندار هواپیما شنیدم که حتی ماسک رو اول برا بچه ات هم نذار! اول خودت و بعد همراهت!" چقدر با هضم این قضیه مشکل داشتم"
باور کنید هنوزم مرز بین ایثار و از خودگذشتگی رو با انفاق و با اینکه حق خود آدم حفظ بشه رو درست نمی تونم تشخیص بدم.
پ ن 1: چی می خواستم بنویسم چی شد!
پ ن 2 : دیروز استادمون یه تست شخصیت شناسی آورده بودن که من بسیار برونگرا، حساس، ناآگاه از خود درونی، و کمی هم هنجارشکن بودمنمره حساسیتم 18 بود و استادمون هم گفتن که بالای 15 ها برن دنبال حل مشکل، تو زندگی ضربه می خورن ها! حالا مقصر را یافتیم! خودمان! اینم از روانشناسی!
ما روز پدر امسال کلی برنامه با پسر ریختیم،
کیک پختیم و قایم کردیم، پسر سه تا کادو درست کرد. من یک غذای خوشمزه پختم. و همسر را که روز جمعه ای هم رفته بود شرکت، حسابی سورپرایز کردیم. کیک را بردیم پارک لاله و اونجا رونمایی کردیم که اونقدر همسر عطش داشت که همش می گفت " بریم یه چیز خنک بگیریم با این کیکه بخوریم" و وقتی هم چیز خنک خوردند هم باز هم کیک کم خوردند . کلی برا کیکه زحمت کشیده بودم.
البته بعدش که اومدیم خونه و عطششون رفع شده بود همش رو گذاشتن رو اپن و هی می رفتن سر وقتش، ما هم ذوق مررررررگ!
چون ناهار مفصل بود، شام همون کیکه بود . کادوهای پسر که کلی براشون وقت گذاشته بود رو در ادامه می بینید.
ما هم یه پیراهن.
سلام
"روز پدر مبارک"
مقام والای پدر و مادر بر هیچ کس پوشیده نیست. به خصوص اگر کسی خودش این رو حس کرده باشه. اونوقت می فهمه عشق پدر و فرزندی ، یا مادر و فرزندی یعنی چه؟
من از اون دسته ای بودم که چون اکثر پناه بردنم به مادرم بود. و همیشه بی تابی هاش رو زمان مریض شدنامون می دیدیم، سنگ صبورمون بود و خیلی کارهای دیگه که مادرا می کنن ، همیشه فکر می کردم که محبت پدرانه ، یه حسی تو مایه های یه حمایته خالصه که خیلی هم مردونه است و جدییه! (خب بابای من اینطورین، و همیشه باما ها جدی بودن و حتی در اوج مهربونی هم باج نمی دادن، اگر هم می دونستن چیزی به صلاحمون نیست هیچ اصرار و اشکی کارساز نبود) و لی مادرانه ها پر هستند از اغماض و گذشت و چشم پوشی و مهربونی.
ولی از وقتی بچه دار شدم و همسرم رو می بینم ، به همه مردهای دور و برم بیشتر توجه کردم و حتی در مورد پدرم هم رقت قلبی می بینم که برام خیلی قشنگه، پدر های مهربون، پدرهایی که دنیا بدون اونا جای خیلی سختیه، پدر هایی که پشت اون چهره جدی و فیگورهای مرد مآبانه شون، یه دنیا مهربونیه. وقتی همسرم از ماموریت می یاد و می ره کنار تخت پسرک و با لبخند نگاش می کنه و اروم نازش می کنه، ورد زبونم دعای سلامتیشونه. وقتی بغلش می کنه و اونو بو می کنه، فقط عشق و مهربونی می بینم.
پدری و مادری یه غریزه است. یه کشش ناب!
ولی مردی....نه!
نامردترین ها هم می تونن پدرهای خوبی باشن.
به همین خاطره که می خوام به همه مردها، روز مرد رو تبریک بگم!
مردهایی که تو جامعه نگاهشون به مرد و زن های دیگه، نگاه به همراهان برای پیشرفته، نه ابزارهای برای پیشرفت فقط خودشون. که جامعه رو خانواده خودشون می دونن. اینا مرد وافعین.
روزتون مبارک!