سلام
امروز حالت چطوره؟
می بینی هوا چقدر بهاریه؟ بهار سال 94 داره می یاد!
می تونی از امروز ، نه به فردا و نه به دیروز ، فکر نکنی؟ می تونی؟
می تونی!
از پنجره بیرونو نگاه کن! این لحظه، این نور، این هوا، این سهم قشنگ تو از زندگیه! می تونی فقط همین سهم رو برداری؟
می تونی!
فردا به تو ربط نداره! دیروز هم همینطور! فقط امروز تو دستته! می تونی نذاری راحت از دستت بره؟
می تونی!
الان خودت رو ببین! چقدر دوست داشتنی هستی! این رنگ جدید موها و ابروهات ! خنده هات قشنگتره! می تونی فکر کنی که چقدر قشنگی! ؟
می تونی!
ببین با وجود مریضی غذات رو گازه و خونه ات مرتب! می تونی از خودت ممنون باشی!؟
می تونی!
تو خودت رو دوست داری! بیشتر از همه ! می دونی اینو !؟
می دونی!
خوبه که می دونی!
همین یه دونه رو بدونی همه دنیا تو دستاته!
فقط بدون تو خوبی!
همین!
سلام
یادتون می یاد گفته بودم رفتم پنیسیلین بزنم و بعد از تست تا مرز بیهوشی کامل رفتم؟ دکتر گفتن بهش حساسیت داری؟ هیچی دیگه همشهریام که این چیزا حالیشون نبود که ، گول نخوردن و به زور فرستادنم برا تست و بعله! مثبت بود و ما چقدر شرمنده شدیم وقتی دیدیم که آنقدر ها هم درد نداشت (حالا همه فامیل می دونن که ما چند صباح پیش واسه یه آمپول غش کردیم)
ما هم اکنون در حالی که در 4 روز گذشته 5 عدد آمپول (2 تا بتامتازون، یه پنی سیلین یک و دویست، یک 600 و یکی نمی دونم چی برای سوزش ریه) نوش جان کرده ایم، با مقادیر فراونی نوافن، کدئین، اکسپکتورانت، دیفن هیدرامین و کلد اکس، در خدمت شمائیم.
بدون نوافن ، تب و لرز مان کم نمی شود، و صدایمان کمی بعد از بتامتازون ها برگشت، که آن هم دوباره دارد می رود.
دیشب توی هواپیما چنان لرزی داشتم که دو تا استامینوفن گرفتم و عین یه بچه خوب تا تهران خوابیدم.
بدتر از من پسرم که به خاطر ایشون و تب بالاشون که از 40 هم دوبار بالاتر رفت ، دو شبانه روز هیچ مسکنی نخوردم تا خوابم نبره و بدبخت نشم و هی پاشویه کردم. و وقتی تبش کنترل شد، خودم افتادم.
خدا دیازپازم و خیر بده، وگرنه این شیافهای استامینوفن که فکر کنم فقط در حد چند گیگلک، تبش رو کم می کردن.
حالا منتظرم پسرم از خواب پاشه و بریم دکتر و ببینیم با این گوش و گلو بینی و ریه در حال سوختن ، بعد از ین همه آنتی بیوتیک باید چکار کنیم.
بدانید و آگاه باشید که ما مقدار بسیار زیادی پول خرج کردیم و مرخصی گرفتیم و منت مدرسه کشیدیم و کارهایمان را عقب انداختیم که برویم مسافرت و آنجا حال کنیم و خوش بگذرد و برگردیم. فقط دو نفر دیگر را هم به شدت مریض کردیم، هی سوپ و آویشن و بارهنگ بادوم خوردیم. و هی امپول و قرص و کپسول. و ایضا همش تب و لرز!
یعنی حالی دارم ها حالا!
اما با همه اینا خدایا شکرت!
بریم ببینم نظر پزشک خودمون چیه!
پ. ن: مراسم استقبالمون هم که کوفتمون شد. فقط یه دست دادن ، بدون حتی هاگ. دیگه کیس که جای خود دارد. یه ماسک هم بهمون هدیه دادن، و برای خواب تشریف بردن تو سالن. آخه مرد هم اینقدر تیتیش! حالا یه آنفلانزا می گرفتی دیگه! یخورده هم به خاطر اینکه مریض شدیم ، به جای اینکه بهمون خوش بگذره ، فکر کنم ناراحته از دستم، نه که عمدی خودمون رو مریض کردیم که مسافرت رو کوفتمون کنیم ، از اون نظر ناراحتن!
خب یه زن باید خودش بفهمه که وقتی همسرش با شوق و ذوق می فرستش که بهش خوش بگذره، غلط می کنه که مریض می شه! والا! زنم زن های قدیم.
سلام
اتاق/پسر در حال فیگور گرفتن جلوی آینه با رکابی.
من به همسر: دیدی این خال که بین دو کتفته، بین دو کتف پسر جان هم هست؟
همسر : خال؟ (رو به پسر) برگرد ببینم پسرجان!
من: تازه این لک قهوه ای رو هم ببین رو شونه اش ! عین مال توعه!
هیچی دیگه ! دوتاشون پشت به آینه و با کنجکاوی در حال مقایسه شونه و کتفشون بودن که پسر با تعجب رو کرد به من و پرسید:
مگه من از تو دل تو نیومدم؟ چرا شکل بابام؟
همسر (با یه قیافه بامزه و مخلوطی از خنده و حرص و خوشمزه بازی): من که رفتم ! خودت درستش کن!
با بدبختی بحث رو چرخوندم و موضوع رو به تکالیفش شیفت دادم.
حالا چیکار کنم؟ اگه دوباره بپرسه ؟
این روانشناسا که می گن به بچه ها با زبون ساده توضیح بدین ، بیان بگن ساده اش چه طوریه آخه! نه بالا غیرتن خودشون جواب بچه خودشون رو چی می دن؟ بچه خودشون ها!