روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود
روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

پیاده روی با همسر

بلاخره امروز شوهر رو بردم پیاده روی. صبح پاشدم ُ با چشمهای بسته نماز خوندم و لباس پوشیدم. زنگ زدم به پارتنر . دیدم اس ام اس اومده که ظهر() کار دارم نمی تونم بیام پیاده روی! . اینم از دوست من! در نوع خودش بی نظیره! 

بعد همسر را بیدار کردیم که : قول اون روزت رو یادت هست که؟ و همسر نماز خوند و آماده شد (با لباس هایی که می ره شرکت و دانشگاه(خخخ) فقط کت و کروات کم داشت) و ما با ده دقیقه تاخیر نسبت به هر روز از خانه بیرون رفتیم. اولش که اومدیم بیرون تا رسیدیم سر کوچه می گه : خب حالا دور بزن برگردیم!چپ چپ نگاش کردم حساب کار دستش اومد و رفتیم.  

ولی انصافا از جاهای قشنگی رد شدیم و خیلی حال داد. (اخه من و دوستم می ترسیم از جاهای خلوت پارک بریم ایشون فوبیا دارن. گویا خاطره بدی از تنهایی تو پارک داره.). 

موقع برگشت رسیدیم سر کوچه بهش می گم من می رم نون بگیرم تو برو خونه! می گه کلید رو بگیر! بعد می گه حالا من با چی در رو باز کنم ؟ پسش دادم. بعد می گه من که تو حمومم تو در رو با چی وا می کنی؟ دوباره کلید رو گرفتم. باز می گه حال من چطوری برم خونه دوش بگیرم؟ تازه دیدم با چشمهایی که انگار بیشتر خابالود شدن داره منو سر کار می ذاره! یک مشت خورد تا دیگه وقتی من غمگینم سر به سرم نذاره و با هم رفتیم نون خریدیم و برگشتیم. 

نزدیک خونه می گم می دونی کل رفت و برگشتمون شد نیم ساعت؟ بیشتر از ۳۵ دقیقه تازه چربی سوزی شروع می شه! تا حالا فقط قند سوزوندیم ! فرمودن ااا راست می گی؟ 

رسیدیم در خونه می گم خب چرا واستادی؟ باز کن درو . جواب می ده صبر کن بذار ۳۵ دقیق رد بشه! چربی سوزی مون شروع بشه بعد می ریم خونه. من واقعا نمی دونم چرا مردها بعضی روز ها تا کتک نخورن استیبل نمی شن. 

راه شب..

خب من خونه ام و کتابخونه نرفتم و دارم می خونم و نامرد هم هستم و عمرا هم اگه این درس محترم تموم بشه امروز . 

بد درس می خونم ! بد! 6 تا کتاب و 4 تا جزوه جلو روم پهن می کنم و هر مبحثی رو از ده جا نگاه می کنم . آ خرشم فقط از رو خلاصه ها می فهمم که قبلا همچین چیزایی خوندم. 

یکی نیست بگه تو که بعد از امتحان دیگه دوست نداری حتی به اون درس فکر کنی چطور فکر می کردی که همش رو یادته و فقط خلاصه ها رو باید یه دور بخونی ؟  

بدبختی اینه که اونقدر خلاصه است که مجبورم برم کتاب لاتینش رو یکبار دیگه بخونم. به خدا اینا رو نمره خوب گرفتم قبلا. حالا اگه دست خط خودم نبود باور نمی کردم که به گوشم خورده.  

هی ... من قرارنبود اینجا ناله کنم. 

این درس رو تموم می کنم، اون هم به خوبی و خوشی، تازه شاید شاید شایدم فردا یا پس پسون فردا. اصلا مهم نیست!  

من خودم رو دوست دارم خیلی زیاد نباید بذارم خودم اذیت یا ناراحت بشه. دختر به این خوبی. 

حالا هازبند اینا رو فردا می خونه و می گه " اهان! تو درس می خوندی تا نصف شب!" 

برم خودم و بخوابونم.

قربون دست و پای بلوریت...

وای مامان باشی می فهمی من چقدر از این توجه بچه ام ذوق مرگ م الان. 

اومده می گه مامان ! این خرسه گوشاش آدمن!  

گفتم : ها... چی ؟ 

می گه مامان ببین گوشاش رو و ...شمام ببینید! داوینچی مامانشه عزیز دلم! 

 http://parsifile.com/upload/uiu1_goosh.png

سلام 

امروز دوباره به این سلط ماست ها توجه کردم. عکسشون رو هم گذاشتم. محض رضای خدا یکیش هم خالی نبود. 

جالب اینه که حتی رفتگر های محترم هم  در پر کردن اینها همکاری داشتند.  

جلوه هایی از این حماسه رو مشاهده کنید!    

اون سیم های مشکی رو می بینید. آیا واقعا هدف ایجاد لامپ روی زمین بوده؟  

http://s5.picofile.com/file/8121604118/satl.png

امروز هم از اون روزها بود. همش اتلاف وقت. ولی من دختر خوبی ام . الان خوشنویسی رو انجام می دم و وقتی همسر آمد و شام خوردیم می روم به کتابخانه تا صبح. نامردم اگه نرم. باید اون درس لامصب و تموم کنم.

روزی دیگر و حالی دیگر

سلام 

امروز از اون روزها بودا! دیشب که یار پیاده روی مون قرار امروز رو پیچوند. هازبند هم در یک اقدام انتحاری گفتند عزیزم !عشقمُ خودم باهات میام ! چی فکر کردی؟!... و من هم رو هوا زدم.میدونستم از لحظه ای که پیشنهاد داده پشیمون شده ولی خب من هم  خواستم به هر قیمتی شده برم پیاده روی . اما از اونجایی که خدا با مردان است گل پسر دیشب ۴ بار اومد بالا سرم که مامان خوابم نمی یاد و من تقریبا وقتی داشت خوابم می برد همسری به یه صدای پر از خواب گفت ساعت ده دقیقه به شیش ! نمی خوای پاشی؟ 

 و من چی گفتم؟ معلومه دیگه از خواب داشتم می مردم . و به این ترتیب خدا نمی ذاره ما ببینیم این شوهر همراه واقعی هست یا نه!  

 من نمی دونم این چه صیغه ای است که همه چیز باید بر وفق مراد این انسانهای خوش خوراک باشد.  

یه شب دیگه هم که بعد صد سال من در انتخاب رستوران اصرار به جایی کردم که یه کم دور بود (باور کنید اندازه فاطمی تا ولی عصر هم نبود حتی) با حرص همسر روی پدال و گاز ماشین رفتیم ها! ولی چی شد؟ حدس بزنید؟  

شب جمعه بسته بود ! یعنی دارم می میرم که همه چیز دنیا باید به دل این موجودات ...بشه.  (خانم ها هر کلمات قبیح که دوست دارید بذارید اینجا !) 

امروز رفتم برا‌ آزمایش خون! شرایط نمونه گیری پرولاکتین رو نداشتم . موند برا فردا. جل الخالق.

اولین نظری که برا ویلاگم اومده رو امروز تایید کردم. ممنون دوست عزیز!

راننده تاکسی باحال

سلام 

روزهای خوبی بودن این روزها خدا رو شکر. 

دکتر زنان رفتیم و از فردا باید همه آزمایشات و سونو هایی که گفته برم.  

دکتر گفت که به عنوان کسی که فقط یه زایمان داشته یه کم چاقم. دقیقا از پریروز دارم خیلی می خورم . 

هازبند که می گه اصلا با لباس بیرون معلوم نیست . به هر حال از این هفته علاوه پیاده روی هام باید کوه رو هم اضافه کنم. من می تونم.  

داریم درس می خوانیم. 

چهارشنبه ظهر داشتم می رفتم میدون  ولی عصر برا دکتر. یه تاکسی نشستم گفتم میدون! گفت میدون ؟ کدوم میدون؟ گفتم ولی عصر! گفت الان که ظهره چرا ولی- عصر ؟!!! سریع گرفتم که آقا طناز هستند . یه دختره سوار شد گفت: هفت تیر. گفت چرا اینقدر خشن! من که چیزی نگفتم ! هفتتیر و اسلحه و تهدید چرا؟  

خلاصه شروع کرد به خوندن یه شعر برا تهران . که من دیر به صرافت ضبط صداش افتادم. لینکش رو گذاشتم.  

بعد سرچ کردیم و دیدیم که شعر مال کسی به اسم فضل الله فرزانه است. لذت بردیم. 

http://uplod.ir/0j7bix9k1p09/Voice0058.amr.htm

سلام 

امروز خوب بود کمی سنگ خوانده ایم. 

توری برا پشه ها خریده‌ایم. 

قلم نی و دوات و لیغه و کاغذُ تا استارت واقعی کلاس خوشنویسی را بزنیم. ناهار آماده است و خانه در اوج پاکیزگی. 

بعد از ناهار هم قرار است بخوانیم تا پوزه این درس هم به زمین مالیده گردد انشاله. 

روز زن هم گذشت 

پسرم در همین لحظه داره کنارم آب قند برا خودش هم می زنه. می گم چرا عزیزم ؟ می گه ترسیدم. تو دستشویی فکر کردم سوسک دیدم و لی سوسک نبود ولی من که ترسیدم بلاخره پس باید آب قند بخورم. پسره سوسوله داریم ما 

همسر هم که امشب می آیند. .....

ای خدا  اگه گذاشت بنویسیم. حالا اومده طلا می خواد بندازه تو آب  این هنر ها رو خار شوهرم یادش داده ها 

ول نمی کنه که .... ما بریم. تا بعد! بدرود.(داره می گه خدا به مامان گوش نداده ای خدا فقط مو دادی خب گوش هم می دادی بهش مااااامااااان)