روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

گم شدم....

این روزها انگار گم شدم. گاهی مثل ادمی هستم که توی یه بیابون بزرگ و یه طوفان با سختی جلو می ره و احساس می کنه صداش می زنن، اما از کدوم طرف....؟


این روزها دلم برای خودم تنگ شده. همون خودم جانی که دوستش داشتم. این خود الان دوست داشتنی نیست.

یه جورایی دوست دارم کلا بودنش رو از زندگی ام پاک کنم . کاش می شد یه قسمت هایی رو خط زد و گفت " از اول..."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد