روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

روزی دیگر و حالی دیگر

سلام 

امروز از اون روزها بودا! دیشب که یار پیاده روی مون قرار امروز رو پیچوند. هازبند هم در یک اقدام انتحاری گفتند عزیزم !عشقمُ خودم باهات میام ! چی فکر کردی؟!... و من هم رو هوا زدم.میدونستم از لحظه ای که پیشنهاد داده پشیمون شده ولی خب من هم  خواستم به هر قیمتی شده برم پیاده روی . اما از اونجایی که خدا با مردان است گل پسر دیشب ۴ بار اومد بالا سرم که مامان خوابم نمی یاد و من تقریبا وقتی داشت خوابم می برد همسری به یه صدای پر از خواب گفت ساعت ده دقیقه به شیش ! نمی خوای پاشی؟ 

 و من چی گفتم؟ معلومه دیگه از خواب داشتم می مردم . و به این ترتیب خدا نمی ذاره ما ببینیم این شوهر همراه واقعی هست یا نه!  

 من نمی دونم این چه صیغه ای است که همه چیز باید بر وفق مراد این انسانهای خوش خوراک باشد.  

یه شب دیگه هم که بعد صد سال من در انتخاب رستوران اصرار به جایی کردم که یه کم دور بود (باور کنید اندازه فاطمی تا ولی عصر هم نبود حتی) با حرص همسر روی پدال و گاز ماشین رفتیم ها! ولی چی شد؟ حدس بزنید؟  

شب جمعه بسته بود ! یعنی دارم می میرم که همه چیز دنیا باید به دل این موجودات ...بشه.  (خانم ها هر کلمات قبیح که دوست دارید بذارید اینجا !) 

امروز رفتم برا‌ آزمایش خون! شرایط نمونه گیری پرولاکتین رو نداشتم . موند برا فردا. جل الخالق.

اولین نظری که برا ویلاگم اومده رو امروز تایید کردم. ممنون دوست عزیز!

نظرات 1 + ارسال نظر
1 جراح دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 12:48 ب.ظ http://dr_ahmadi.mihanblog.com/

به به رستوران گردی بسیار حرکت پسندیده ایست

شرمنده کردید دکتر!بله اگه 4 متر اونطرف تر از ,خونمون هم بریم.هر چند تازگی یاد گرفتم با یکی از دوستام و بچه اش و پسر خودم می ریم جاهای دور و هی برا همسر تعریف می کنیم بلکه تحریک بشه ، که داره یه جوابایی هم می ده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد