روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

روز مرگی های یک مامان دانشجو، شایدم ...

می نویسم تا فراموشم نشود

راه شب..

خب من خونه ام و کتابخونه نرفتم و دارم می خونم و نامرد هم هستم و عمرا هم اگه این درس محترم تموم بشه امروز . 

بد درس می خونم ! بد! 6 تا کتاب و 4 تا جزوه جلو روم پهن می کنم و هر مبحثی رو از ده جا نگاه می کنم . آ خرشم فقط از رو خلاصه ها می فهمم که قبلا همچین چیزایی خوندم. 

یکی نیست بگه تو که بعد از امتحان دیگه دوست نداری حتی به اون درس فکر کنی چطور فکر می کردی که همش رو یادته و فقط خلاصه ها رو باید یه دور بخونی ؟  

بدبختی اینه که اونقدر خلاصه است که مجبورم برم کتاب لاتینش رو یکبار دیگه بخونم. به خدا اینا رو نمره خوب گرفتم قبلا. حالا اگه دست خط خودم نبود باور نمی کردم که به گوشم خورده.  

هی ... من قرارنبود اینجا ناله کنم. 

این درس رو تموم می کنم، اون هم به خوبی و خوشی، تازه شاید شاید شایدم فردا یا پس پسون فردا. اصلا مهم نیست!  

من خودم رو دوست دارم خیلی زیاد نباید بذارم خودم اذیت یا ناراحت بشه. دختر به این خوبی. 

حالا هازبند اینا رو فردا می خونه و می گه " اهان! تو درس می خوندی تا نصف شب!" 

برم خودم و بخوابونم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد